اولین سال نو امیرمهدی بالام

امیرمهدی نازم بعد اینکه 8 ماهگیتو پشت سر گذاشتی و وارد 9 ماهگیت شدی یواش یواش دیگه میخواستی راه رفتن رو یاد بگیری خیلی بامزه راه میرفتی نفسم انقد میخوردی زمین و بعدش بلن میشدی و یه قدم ورمیداشتی دوباره میخوردی زمین.بعد اینکه اولین زمستونت رو پشت سر گذاشتی سال نو از راه رسید وپسر ناز مامان برای اولین عید دیدنیش رفت شهرستان تا بابابزرگها و مامان بزرگها و دایی هاو عموها و عمه جونش رو ببینه و عیدو بهشون تبریک بگه نفس مامان چون اولین سال نوت بودالبته جیگر طلام اولین سال نو رو وقتی که تو شکم مامانی بودی رو دیدی هنوز به دنیا نیومده بودی که ددی جون (بابای من)برات اسباب بازی خریده بودخلاصه کلی هدیه گرفتی هر کی میدیدت بهت هدیه میداد اول بابا بزرگها و دایی جونات و عموها و عمه جون بعد بقیه فامیل.چون همه خیلی دوست دارن  مخصوصا اینکه از طرف مامانی اولین نتیجه هستی.تو عید وارد 10 ماهگیت شده بودی و کم کم میخواستی که دندون در بیاری باشیوا مامان دولانسین خیلی سخت دندون در آوردی قبل دندون در آوردن سرما خوردی و یه جورایی پوست بدنت جوش زده بود بردیمت دکتر گفت که ویروسی هست خلاصه جیگر مامان وقتی برگشتیم خونه وتوام که مریض شده بودیو اصلا غذا نمیخوردی خیلی لاغر شدی تازه سرماخوردگیت میخواست خوب شه که شروع به دندون در آوردن کردی چن  شب شب فقط باباجونت و من شبا رو پاهامون نوبتی میخوابودیمت بابایی بالا سرت مینشت که مبدادا تبت زیادتر نشه.آخه سه روز و شب شدید تب کردی گلم.تا اینکه بالاخره اولین مروارید کوچولوتو درآوردی مبارکت باشه عسلم


تاریخ : 16 تیر 1393 - 21:27 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 895 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

11ماهگی امیرمهدی جون

11ماهگی امیرمهدی جون

امیرمهدی تو این عکس 11ماهه هست و شیطونو بلا.فدای اون خنده نازت بشه مامانی.چقد نازی امیرمهدی ناززززززززززززم
تاریخ : 16 تیر 1393 - 20:43 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 891 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

امیرمهدی جون 10ماهه

امیرمهدی جون 10ماهه

امیرمهدی جون رفته باغ.این عکس نازشم تو باغ انداختیم فداش بشه مامان جونش هنوز دندون درنیاورده
تاریخ : 15 تیر 1393 - 22:55 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 886 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

امیرمهدی جون 9 ماهه

امیرمهدی جون 9 ماهه

عکس امیرمهدی تو اتاقش رو تخت نازش دراز کشیده بالام چه ژ ستیم گرفته فداش بشم
تاریخ : 15 تیر 1393 - 22:41 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 887 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

9 ماهگی امیرمهدی

9 ماهگی امیرمهدی


تاریخ : 15 تیر 1393 - 22:05 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 870 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

***اولین زمستون امیرمهدی جون***

اولین زمستون امیرمهدی جون


یک ماه از اولین زمستونت گذشت وتوام کم مونده دیگه 8 ماهه شی الهی مامان دورت بگرده خیلی پسر نازی شدی گل من.پسرکوچولوی مامان ماشاء الله دیگه داری برا خودت مردی میشی الهی من فدات بشم کوچولوی مامان.امیرمهدی بالام به خاطرتوکه نفس مامان جونی کارو دانشگاهم رو کنار گذاشتم آخه میخوام لحظه لحظه بزرگتر شدنت رو ببینم همیشه پیشت باشم جیگرمامان.مامانی خیلی خیلی دوست داره عشق ونفس مامان هستی.

امیرمهدی جون خیلی بلاشدی دیگه کامل روبه شکمت برمیگردی و میخوای دیگه چهار دستو پا راه رفتن و یادبگیری و همش خخخخخخخخخخخخخخخخخ میگی الهی قربون اون خخخخ گفتنت بره مامان.

جیگر مامان حالا دیگه ناراحت و اخم رو هم میفهمی وقتی کسی روت اخم میکنه زود گریه میکنی نفس مامان.الهی مامان فدات بشه  الان که پا گذاشتی تو 8 ماهگی دیگه کامل میفهمی که وقتی مامان میخواد از اتاق بره بیرون گریه میکنی خیلی بهم وابسته شدی باشیوا دولانیم.شبا وقتی که خوابوندمت میزارم که رو تختت بخوابی  یکی دو دقیقه دیگه دستت رو میزنی زمین و دنبال مامان میگردی کوچولوی مامان.بلاچه ی مامانی دیگه چیکار کنم.

حالا دیگه شیطونتر شدیو پاهاتو با دستات میگیری و انگشتهای کوچولوتو میبری به سمت دهنت الهی مامان فدات بشه.


تاریخ : 08 بهمن 1392 - 01:01 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 935 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

نی نیا ببینین من دیگه خودم دارم بالیوانم آب میخورم

نی نیا ببینین من دیگه خودم دارم بالیوانم آب میخورم

مامان و بابا من دیگه بزرگ شدم دارم خودم آب میخورممممممممممممممم
تاریخ : 07 بهمن 1392 - 21:23 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 1020 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

دارم یواش یواش بزرگ میشم مامان وبابا

دارم یواش یواش بزرگ میشم مامان وبابا


تاریخ : 07 بهمن 1392 - 03:06 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 953 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

اولین محرم امیر مهدی جون

 

اولین محرم امیرمهدی جون

کوچولوی مامان در اولین محرمت تو شهرستان بودیم بابا هم چون مرخصی نداشت برگشت خونمون.قربونت بره مامان صبح زود بیدار شدیم وبا مامان بزرگ رفتیم مسجد شهدا.اونجا نی نیای زیادی اومده بودن که برای فرزند کوچولوی 6 ماهه امام حسین (ع) عزاداری کنن خیلی گرم بودو اکثر نی نیا گریه میکردن تو پسر ناز مامان آروم نشسته بودی بغل مامان جون و به روضه ای که میخوندن گوش میکردی بعدش خوابیدی ومنم بعد بیدار شدنت بلند شدم رو دستام گرفتمت وبرای کوچولوی امام حسین باهم لالایی گفتیم بعدش اونجا ازکل نی نیا عکس گرفتن از توام عکس گرفتن خوشگل مامان.بعد تموم شدن مراسم برگشتیم خونه مامان بزرگ اینا شدید بارون میبارید تو این بارون آتا جون رفته بود برات طبل خریده بود خیلی دوست داره برات کلی اسباب بازی خریده به قول آتاجونت که میگه منیم جیرانیم.

















تاریخ : 07 بهمن 1392 - 01:46 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 1016 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید