***اولین زمستون امیرمهدی جون***

اولین زمستون امیرمهدی جون


یک ماه از اولین زمستونت گذشت وتوام کم مونده دیگه 8 ماهه شی الهی مامان دورت بگرده خیلی پسر نازی شدی گل من.پسرکوچولوی مامان ماشاء الله دیگه داری برا خودت مردی میشی الهی من فدات بشم کوچولوی مامان.امیرمهدی بالام به خاطرتوکه نفس مامان جونی کارو دانشگاهم رو کنار گذاشتم آخه میخوام لحظه لحظه بزرگتر شدنت رو ببینم همیشه پیشت باشم جیگرمامان.مامانی خیلی خیلی دوست داره عشق ونفس مامان هستی.

امیرمهدی جون خیلی بلاشدی دیگه کامل روبه شکمت برمیگردی و میخوای دیگه چهار دستو پا راه رفتن و یادبگیری و همش خخخخخخخخخخخخخخخخخ میگی الهی قربون اون خخخخ گفتنت بره مامان.

جیگر مامان حالا دیگه ناراحت و اخم رو هم میفهمی وقتی کسی روت اخم میکنه زود گریه میکنی نفس مامان.الهی مامان فدات بشه  الان که پا گذاشتی تو 8 ماهگی دیگه کامل میفهمی که وقتی مامان میخواد از اتاق بره بیرون گریه میکنی خیلی بهم وابسته شدی باشیوا دولانیم.شبا وقتی که خوابوندمت میزارم که رو تختت بخوابی  یکی دو دقیقه دیگه دستت رو میزنی زمین و دنبال مامان میگردی کوچولوی مامان.بلاچه ی مامانی دیگه چیکار کنم.

حالا دیگه شیطونتر شدیو پاهاتو با دستات میگیری و انگشتهای کوچولوتو میبری به سمت دهنت الهی مامان فدات بشه.


تاریخ : 08 بهمن 1392 - 01:01 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 942 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

نی نیا ببینین من دیگه خودم دارم بالیوانم آب میخورم

نی نیا ببینین من دیگه خودم دارم بالیوانم آب میخورم

مامان و بابا من دیگه بزرگ شدم دارم خودم آب میخورممممممممممممممم
تاریخ : 07 بهمن 1392 - 21:23 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 1026 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

دارم یواش یواش بزرگ میشم مامان وبابا

دارم یواش یواش بزرگ میشم مامان وبابا


تاریخ : 07 بهمن 1392 - 03:06 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 960 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

اولین محرم امیر مهدی جون

 

اولین محرم امیرمهدی جون

کوچولوی مامان در اولین محرمت تو شهرستان بودیم بابا هم چون مرخصی نداشت برگشت خونمون.قربونت بره مامان صبح زود بیدار شدیم وبا مامان بزرگ رفتیم مسجد شهدا.اونجا نی نیای زیادی اومده بودن که برای فرزند کوچولوی 6 ماهه امام حسین (ع) عزاداری کنن خیلی گرم بودو اکثر نی نیا گریه میکردن تو پسر ناز مامان آروم نشسته بودی بغل مامان جون و به روضه ای که میخوندن گوش میکردی بعدش خوابیدی ومنم بعد بیدار شدنت بلند شدم رو دستام گرفتمت وبرای کوچولوی امام حسین باهم لالایی گفتیم بعدش اونجا ازکل نی نیا عکس گرفتن از توام عکس گرفتن خوشگل مامان.بعد تموم شدن مراسم برگشتیم خونه مامان بزرگ اینا شدید بارون میبارید تو این بارون آتا جون رفته بود برات طبل خریده بود خیلی دوست داره برات کلی اسباب بازی خریده به قول آتاجونت که میگه منیم جیرانیم.

















تاریخ : 07 بهمن 1392 - 01:46 | توسط : مامان امیرمهدی | بازدید : 1025 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید